آی واژه | انوری

که هرکه نام خداوند بر زبان راند
که هرکه نام خداوند بر زبان راند
چو از دریچهٔ گوش اندر آیدم به دماغ
چو از دریچهٔ گوش اندر آیدم به دماغ
دلم به دست نیاز از دماغ بستاند
دلم به دست نیاز از دماغ بستاند
حواس ظاهر و باطن که منهیان دلند
حواس ظاهر و باطن که منهیان دلند
یکی ز جملهٔ هر دو گروه نتواند
یکی ز جملهٔ هر دو گروه نتواند
که پیش خدمت او از دو پای بنشیند
که پیش خدمت او از دو پای بنشیند
چو دل درآرد و بر جای جانش بنشاند
چو دل درآرد و بر جای جانش بنشاند
زهی بنای عقیدت که روزگار ازو
زهی بنای عقیدت که روزگار ازو
به منجنیق اجل خاک هم نریزاند
به منجنیق اجل خاک هم نریزاند
مگر هوای تو اصل حیات شد که قضا
مگر هوای تو اصل حیات شد که قضا
برات عمر به توقیع او همی راند
برات عمر به توقیع او همی راند
خصایصی که هوای تراست در اقبال
خصایصی که هوای تراست در اقبال
خرد درو به تحیر همی فرو ماند
خرد درو به تحیر همی فرو ماند
به خواجگیم رسانید بخت و موجبش این
به خواجگیم رسانید بخت و موجبش این
که روزگار مرا بندهٔ تو می خواند
که روزگار مرا بندهٔ تو می خواند
کجا بماند که اقبال تو به دست قبول
کجا بماند که اقبال تو به دست قبول
طرایف سخنم را همی نگرداند
طرایف سخنم را همی نگرداند
چو مدحت تو برانگیزد اسب فکرت من
چو مدحت تو برانگیزد اسب فکرت من
ز جوی قوت ادراک عقل بجهاند
ز جوی قوت ادراک عقل بجهاند
چو پای من بود اندر رکاب خدمت تو
چو پای من بود اندر رکاب خدمت تو
عنان مدت من چرخ برنگرداند
عنان مدت من چرخ برنگرداند
به نعمت تو که گر در مصاف گاه اجل
به نعمت تو که گر در مصاف گاه اجل
قضا به زور تمامم ز زین بجنباند
قضا به زور تمامم ز زین بجنباند
مرااگر هنری نیست این دو خاصیت است
مرااگر هنری نیست این دو خاصیت است
که هر کرا بود از مردمانش گرداند
که هر کرا بود از مردمانش گرداند
نه در مناصب اقران حسد بیازارد
نه در مناصب اقران حسد بیازارد
نه در صدور بزرگان طمع برنجاند
نه در صدور بزرگان طمع برنجاند
فلک چو کان گهر دید خاطرم پرسید
فلک چو کان گهر دید خاطرم پرسید
که این که دادت و جز راستیت نرهاند
که این که دادت و جز راستیت نرهاند
چو نام دولت اکفی الکفات بردم گفت
چو نام دولت اکفی الکفات بردم گفت
به کار دولت اکفی الکفات می ماند
به کار دولت اکفی الکفات می ماند
تویی که ابر ز تاثیر فتح باب کفت
تویی که ابر ز تاثیر فتح باب کفت
تواند ار همه آب حیات باراند
تواند ار همه آب حیات باراند
به سیم نام نکو می خری زیان نکنی
به سیم نام نکو می خری زیان نکنی
برین بمان که ز مردم همین همی ماند
برین بمان که ز مردم همین همی ماند
عنان به ابلق ایام ده که رایض او
عنان به ابلق ایام ده که رایض او
سعادتیست که در موکب تو می راند
سعادتیست که در موکب تو می راند
غبار موکب میمونت از بسیط زمین
غبار موکب میمونت از بسیط زمین
سوی محیط فلک چون عنان بپیچاند
سوی محیط فلک چون عنان بپیچاند
ز بهر تکیهٔ او گرنه عزم فسخ کند
ز بهر تکیهٔ او گرنه عزم فسخ کند
سپهر گوشهٔ مسند ز ماه بفشاند
سپهر گوشهٔ مسند ز ماه بفشاند
تو تا مدبر ملکی شکوه تدبیرت
تو تا مدبر ملکی شکوه تدبیرت
ز بام گیتی تقدیر بد همی راند
ز بام گیتی تقدیر بد همی راند
جهان به آب وفا روی عهد می شوید
جهان به آب وفا روی عهد می شوید
فلک به دست ظفر جعد ملک می شاند
فلک به دست ظفر جعد ملک می شاند
زمانه مهرهٔ تشویر بازچید چو دید
زمانه مهرهٔ تشویر بازچید چو دید
که فتنه با تو همی بازد و همی ماند
که فتنه با تو همی بازد و همی ماند
تو در زمانه بسی از زمانه افزونی
تو در زمانه بسی از زمانه افزونی
اگر زمانه نداند خدای می داند
اگر زمانه نداند خدای می داند
همیشه تا که ز تاثیر چرخ و گریهٔ ابر
همیشه تا که ز تاثیر چرخ و گریهٔ ابر
دهان غنچهٔ گل را صبا بخنداند
دهان غنچهٔ گل را صبا بخنداند
لب نشاط تو از خنده هیچ بسته مباد
لب نشاط تو از خنده هیچ بسته مباد
که خصم را به سزا خندهٔ تو گریاند
که خصم را به سزا خندهٔ تو گریاند